به یاد روزهای خوشی...

سلام اینو به یاد شبای دلتنگیم گذاشتم اینجا
این ترانه رو ایرج مهدیان خونده که من دیوونشم؟!؟!؟



ای پرنده ای پرنده شوق پرواز در تو مرده
 شب تلخ خستگی رو کی به یاد تو سپرده
 ای پرنده زیر بارون راه برگشتن نداره
 شب رسیده مثل من وتو خونه ای روشن نداره
هر دو تامون غصه داریم قصه ما گریه داره 
 تو نداری بال پرواز من ندارم راه چاره 
 من گله آلاله بودم باد وحشی پرپرم کرد
آتشی بودم تو صحرا عشق اومد خاکسترم کرد
 چشمه بودم در دل خاک پاک و روشن مثل خورشید
دل می خواست رود خونه باشه
 آرزوم تو سینه خشکید
 هر دو تامون غصه داریم
 غصه ما گریه داره تو نداری بال پرواز من ندارم راه چاره
روزهای خوب من چه تموم شد همه رفتن در دل خاک برام مونده یادگاری فقط این چشمای نمناک ................



حیرانی ما ادما.......

سلام

حیرانی ما آدما دلایلی داره که هیچ وقت ممکنه به اون دلایل نرسیم دلایلی که هیچ راهی واسه اثبات اونا نیست و دنیا هم همیشه حیران آدمای حیران مونده!

این راهی که تا ابد ادامه داره همیشه یه سری حیران می مونن

اینو گفتم تا به اینجا برسم که منم حیرانم

حیرانی که تو کاره همه موندم نمی دونم چه چیزی داره اتفاق می افته چه مسائلی دور و برم می گذره

و به قول یکی از دوستانم که میگه عزیز جان ما تا آخر عمر همین جور حیران می مونیم وباید با این حیرانی خودمون حال کنیم یکی از چیزایی که آدما رو حیران می کنه به نظر من ضربه خوردن تو عشق که آدما رو حیران می کنه

آدما دوست دارن از عشق شون لذت ببرن ولی وقتی که عشقشون از شون جدا شد از حیرانی خودشون لذت می برن و دیگه حاضر نیستن عشقی رو بپذیرن.

چون این حیرانی اونا همون لذت عشق اولین رو داره که با یه دنیاهم هیچوقت عوض نمی کنن دنیایی که من به شخصه دوست نداشتم پا مو هیچ وقت توش بزارم جبر زمونه منو گذاشت وسط این همه آدمای حیران..

تا ببینیم آخر این حیرانی ما رو به کجا می رسونه....

حالا شما چی می گین؟؟؟

آدما

همیشه یه سری خاطره دارین که با این خاطرات حال می کنین ولی یه روزی این خاطره ها هم 
از ذهنهای ضعیفتون و ضعیفمون پاک میشن و این به خاطر جبر زمونه است که همه ما یه جوری در گیر اونیم......

  عجب رسمیه رسم زمونه
قصه برگ و باد  خزونه  میرن آدما‚ از اونا  فقط  خاطره هاشون  به جا می مونه کجاست  اون کوچه ‚ چی شد  اون خونه  آدماش  کجان  خدا می دونه   بوته ی  یاس  باباجون  هنوز  گوشه ی  باغچه  توی  گلدون   عطرش  پیچیده  تا  هفت  تا خونه  خودش  کجاهاست  خدا می دونه  میرن آدما ‚ از اونا  فقط  خاطره هاشون به جا می مونه   تسبیح  و مهر بی بی جون هنوز گوشه ی  طاقچه  توی ایوونه  خودش  کجاهاست  خدا می دونه خودش  کجاهاست  خدا می دونه میرن آدما از اونا فقط  خاطره هاشون به جا می مونه پرسید  زیر لب یکی با حسرت   پرسید  زیر لب یکی با حسرت  از ماها  بعد ها چه یادگاری  می خواد  بمونه  خدا می دونه  میرن آدما  از اونا فقط  خاطره هاشون  به جا می مونه  میرن آدما  از اونا فقط  خاطره هاشون  به جا می مونه

اگر چه باز نبینم به خود کنار تو را...

تو رفتی و مرا با خاطراتم تنها گذاشتی و اینک من ماندمو یک دنبا تنهایی و..
و من هنوزم به یاد نگاه های تو می افتم که در من امید زندگی می دمید ...
و عشق به او در ذهن خاموش گشته من خواهد ماند ...
که نگویند عاشقان بی وفا گشته اند..

اگر چه باز نبینم به خود کنار تو را
عزیز می‌شمرم عشق یادگار تو را
در این خزان جدایی به بوی خاطره ها
شکفته می‌کنم از نو به دل بهار تو را

 زبان شعله به گوشم به بیقراری گفت
حدیث سستی قول تو و قرار تو را
ز من جدا شده‌ای همچو بوی گل از گل؛
منی که داده‌ام از دست، اختیار تو را

 شدی شراب و شدم مست بوسه تو شبی
کنون چه چاره کنم محنت خمار تو را؟
به سینه چون گل عشقت نمی توانم زد
به دیده می‌شکنم خار انتظار تو را

چو بوی گل چه شود گر شبی به بال نسیم
سبک بر آیم و گیرم ره دیار تو را ...

آری هنوز هم به یادت هستم اگر چه مرا تنها گذاشتی و رفتی.......

آن که می گوید دوستت می دارم!!!

آن که می گوید دوستت می دارم
خنیاگر غمگینی است...
که آوازش را از دست داده است.

ای کاش عشق را
زبان سخن بود
هزار کاکلی شاد
در چشمان توست
هزار قناری خاموش
در گلوی من.

ای کاش عشق را
زبان سخن بود

آن که می گوید دوستت می دارم
دا اندوهگین شبی ست
که مهتابش را می جوید.

ای کاش عشق را
زبان سخن بود
هزار آفتاب خندان در خرام توست
هزار ستاره گریان
در تمنای من.

ای کاش عشق را
زبان سخن بود...


چرا این قدر ما با ..

سلام
نمی دونم چرا هین جامعه ایرونی ما این قدر با زنا چپ هستن نمونش این شعر آقای رهی معیری است که در وصف خانوما سروده اینو واسه خنده می زارم      ...
 
الهی در کمند زن نیفتی      وگر افتی به روز من نیفتی
دلم از خوی او دمساز درد است      زن بد خو بلای حان مرد است
زنان چو آتش اند از تند خویی      زن و آتش ز یک جنس اند گویی
نباشد در مقام حیله و فن      کم از ناپارسا زن ٫پارسا زن
زنان در مکر و حیلت گونه گون اند      زیانند و فریب اند و فسونند
چو زن یار کسان شد مار ازوبه       چو تر دامن بود گل٫ خار ازو به
حذر کن زآن بت نسرین برو دوش     که هر دم با خسی گردد هم آغوش
منه در محفل عشرت چراغی     کزو پروانه ای گیرد سراغی
وفاداری مجوی از زن ٫که بیجاست      کزین بربط بر نخیزد نغمه راست
درون کعبه شوق دیر دارد     سری با تو ٫سری با غیر دارد
حهان داور چو گیتی را بنا کرد    پی ایجاد زن اندیشه ها کرد
مهیا تا کند اجزای او را     ستاند از لاله و گل رنگ و بو را
ز دریا عمق و از خورشید گرمی     ز آهن سختی از گلبرگ نرمی
تکاپو از نسیم و مویه از جوی     ز شاخ تر گراییدن به هر سوی
ز امواج خروشان تند خویی     ز روز و شب دو رنگی و دو رویی
صفا از صبح و شور انگیزی     از می شکر افشانی و شیرینی از نی
ز طبع زهره ٫شادی آفرینی     ز پروین شیوه بالا نشینی
ز آتش گرمی و دم سردی       از آب خیال انگیزی از شبهای مهتاب
گرانسنگی ز لعل کوهساری     سبک روحی ز مرغان بهاری
فریب از مار و دور اندیشی از مور     طراوت از بهشت و جلوه از حور
ز جادوی فلک ٫تزویر و نیرنگ     تکبر از پلنگ آهنین چنگ
ز گرگ تیز دندان٫ کینه جویی      ز طوطی٫ حرف ناسنجیده گویی
ز باد هرزه پو ٫‌نا استواری     ز دور آسمان نا پایداری
جهانی را به هم آمیخت ایزد      همه در قالب زن ریخت ایزد
ندارد در جهان همتای دیگر     به دنیا در ربود دنیای دیگر
ز طبع زن به غیر از شر٫ چه خواهی؟      وزین موجود افسونگر ٫چه خواهی؟
اگر زن نو گل باغ جهان است      چرا چون خار سر تا پا زبانست؟
چه بودی گر سراپا گوش بودی؟      چو گل با صد زبان خاموش بودی؟

بابا فقط ما رو نزنین!!!

عشق یعنی..

عشق یعنی مهر بی چون و چرا      عشق یعنی کوشش بی مدعا                        
عشق یعنی مهر بی اما اگر            عشق یعنی رفتن با پای سر
عشق یعنی دل تپیدن بهر دوست     عشق یعنی جان من قربان اوست
عشق یعنی خواندن از چشمان او     حرف های دل بدون گفتگو
عشق یعنی عاشق بی زحمتی        عشق یعنی بوسه بی شهوتی
عشق یعنی دشت گلکاری شده       در کویر ی چشمه ایی جاری شده
یک شقایق در میان دشت خار         باور امکان با یک ٫گل ٫بهار
در خزانی برگریز و زرد و سخت         عشق تاب آخرین برگ درخت