ما هم مدرسه می رفتیم

امروز می خواستم ادامه داستانو بگم اما..
امروز داشتم تو خیابون راه میرفتم با بچه ها بودیم آدم واقعا این بچه مدرسه ایها رو که میبینه لذت میبره ..
مخصوصا اونایی که چت میکنن و حالا باید برن سر کلاس درس و به حرفای آقا معلم و خانم معلم ها گوش بدن ..
یاد دوران مدرسه خودم که میفتم ..
ما یه اکیپ بودیم ..بچه خوبشون من بودم آخه ما اون روزا به فکر درس مشق بودیم الان یه خورده کلمون هوا ور داشته ما اون موقه دبیرستان باهنر میرفتیم که اونجا رو آلمانها تو ۵۰ سال پیش ساخته بودن ولی الان دوباره باز سازی شده ..
داخل دیوارهای اون مدرسه واسه عایق پشم شیشه کار گذاری شده بود و ما هم به هر زحمتی بود گچ دیوارا رو میشکستیم تا به پشم شیشه برسیم اکیپ ما همیشه تو جیباشون پر پشم شیشه بود واسه روز مبادا ..
نمی دونم کار پشم شیشه رو میدونین چیه یا نه ..
ما تو دبیرستان خوراکمون بسکتبال بود یعنی از سر صبح که میرفتیم بی خیال کلاس میشدیمو می زدیم تو کار بسکتبال و...
هوا هم که گرم بود و حسابی بچه ها عرق میکردن ...
ما هم در این صحنه ها سری در نقش می رفتیم و یکی رو با هزار ...بازی سر شو گرم میکردیم و طرف تا لخت میشد لباساشو عوض کنه باران پشم شیشه بود که بر سر و گردن طرف فرود می اومد و تا شب بنده خدا از سوزش نمیتونست را بره ..
یادمه اونجا یه سالن ژیمناستیک داشت که پر پشم شیشه بود و من در اینجا می خوام یه اعتراف کنم پشم شیشه ها خیلی قشنگ آتیش می گرفتن..
ما هم همیشه تو او سالن پلاس بودیم چون اونجا واسه ما تقریبا یه مکان امن بود چون کسی اونجا نمی اومد ما یه روز اون تو بودیم به یکی از بچه گفتم کبریت داری؟
اونم گفت: آره
گفتم می خوای مدرسه رو تعطیل کنیم..
گفت چه جوری گفتم بیا پشم شیشه ها رو آتیش بزنیم
اون گفت ...خل می خوای ما رو از مدرسه بندازن بیرون ..
گفتم تو کارت نباشه من یه جوری آتیش می دم که وقتی ما تو کلاسیم دودش در بیاد..!!
گفت باشه منم کبریت و گرفتم و یه قسمت و اتیش دادم و گفتم محمد بزنیم به چاک که هواپسه ؟؟
ما رفتیم سر کلاس یادمه حساب دیفرانسیل داشتیم من حواسم به پنجره بود که ببینم کی دود میزنه بالا ..
دبیرمون هم مشغول پخش کردن ورقه های امتحان بود ..
یه هو من دیدم دود سیاه از تو سالن زد بیرون مثل اینایی که آتیش ندیدن داد زدم :آتیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــش
دبیرمون گفت کدوم اتیش حتما آشغالا رو دارن می سو زانن ..
منم ساکت شدم و نشستم که یه هو دیدیم از سقف سالن ژیمناستیک داره اتش زبونه میکشه حالا حساب کنین اون چه اتیشی شده اوضاع ریخت به هم ۴ تا ماشین اتیش نشانی اومدن تو مدرسه کل کلاسا تعطیل شد همه ریختن بیرون یه اوضاعی شده بود که بیا و ببین ..
همه ریخته بودن به هم ما هم از ترس همه کپ کرده بودیم که یه وقت گندش در نیاد ..
از نیرو انتظامی هم اومدن واسه تحقیق که هیچی دستگیرشون نشد و رفتن و من این جریانو بعد از ۷ سال دارم میگم از اون اکیپ ۴ نفره ما یکی شون الان دانشگاه تبریزه که حتما اینجا رو میبینه و میخونه و می خنده !!!
یکی شون امیرکبیره یکی شونم رفته بوشهر اونجا کار میکنه ...
ما هم که تو شهر خودمون هستیم ..
اینو واسه این گفتم که آدم بچه مدرسه ایهای امروز و میبینه خندش می گیره یه کوله میندازن رو کولشونو از کوچیک و بزرگ به دختر مدرسه ایهای هم سن خودشون متلک میندازن ...
آدم واقعا گریش میگیره اینو گفتم که تفاوت نسلها رو درک کنین ..
حالا این داشمون میره با مدیره مدرسه سر آستین کوتاه لباسش جر و بحث میکنه
آره داداشم این طوریهاست ..
نظرات 4 + ارسال نظر
علی۲۰۰۰ جمعه 4 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 02:16 ق.ظ

داش سهیل عزیز
حالا می بینم مخت ۷ ۸ کار میکنه
به نظر من
تو دانشگاه هم از این گندا زدی
مرگه من نزدی؟؟؟؟؟

ارتا جمعه 4 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 10:20 ق.ظ

از همان بچگی شر بودی

خودت میدونی جمعه 4 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 06:56 ب.ظ

اخه پسر جان تو مخت ۵میزنه تقصیر من چیه؟؟؟ در ضمن مدیره سر آستین گیر نداد!!سر ساج بود عمو جان
ساجا لاتی بود مرتیکه خوار..... چشم نداشت ببینه
روز بعدشم به موهام گیر داد مادر.... این دفه گیر بده به مولا علی قسم با کارد میزنمش

نیما شنبه 5 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 04:07 ب.ظ

تو مخت ۳ میزنه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد