یه داستان جالب

بابا جان قربونت برم من ..
آخه چرا این کا را رو میکنی ..
نکن بده ..
از سنت خجالت نمیکشی ..
راست راست تو خیابون راه میری..
دنبال دختر مردمم که را میفتی..
سیگارم که میکشی ..
جلو پاساژم که وای میسی!!
پشت پاساژم که میری....
اوه اوه .....
پارک شهرم که میری ..
با ساقی ها هم که رفیقی..
به قول این داشه مون تو کار پروازم که هستی ..
هر شب میری مریخ و بر میگردی ..
بد تر از همه شب گردم که هستی ..
با آبکی هم که حال میکنی ..
فقط تو کار سیخ نیستی که اونم به زودی ..
اینو میگن استعداد..
بچه روز اول دانشگاه ....نیومده و نرفته جلو در دانشگاه سیگارو آتیش میزنه..
بابا بزرگ شدی می دونم اومدی دانشگاه ..
تا چشت به ۴ تا دختر خورد .....
عجب تیریپایی ..
اینا رو به هشون میگن مریخی ..
یعنی از فضا اومدن !!!
یعنی مال ایت دنیا نیستن
ادامه داستانو بعدن واستون میگم






نظرات 4 + ارسال نظر
نیما فانتوم سه‌شنبه 1 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 04:53 ب.ظ

سلام این وصف واسا کی گفتی

علی وایپر سه‌شنبه 1 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 09:31 ب.ظ http://aliviper.takblog.com

بابا باقیش چی ؟؟؟؟ بگو داداش خجالت نکش بچه ها از خودن

نورا پنج‌شنبه 3 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 09:07 ق.ظ

خوشم امد که واقعیت را گفتید
مرسی

ارتا پنج‌شنبه 3 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 09:12 ق.ظ

سلام
هیچ چیز قشنگ تر از اعتراف نیست.
این مورد در مورد بچه های دانشگاه سراسری ۳۶۰ درجه است ودر مورد دانشگاه ازادی ها ۱۸۰ . چون اون هااز قبل .... بودند
بهتون بر نخوره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد