نفرین بر نگاه های آبی...

 

آبی نگاه او را هنوز در ذهن دارم.

آن قدر آبی بود که آبی اقیانوس ها و آسمان هم از یادم محو شد.

نگاهی آبی با خالصانه ترین حرف ها در عمقش.

نگاهی که در عین سادگی آن قدر گرم بود که گرمایش تا قلب چشمانم پیش رفت و به جانم رسید.

ولی افسوس که چون نسیمی زود گذشت.

نسیمی که نه فقط نسیم بلکه طوفانی بود.

طوفانی که از شدت آن چشمها یم دیگر توانایی دیدن آبی ها را نداشت.

تا عمق جان در آتش این طوفان و آن نگاه سوختم .

دیگر در وجود شمع نقطه نا آشنایی را نمی دیدم زیرا که اشک شمع در رگ هایم جریان داشت.

به زیبایی ها می اندیشیدم.ولی افسوس که جز زشتی آن رنگی در ذهنم نقش نمی بستچون زیبایی ها را از آبی ها موجود می پنداشتم.

منتظر نسیم و طو فانی دگر بودم تا حال ویرانی آن نگاه را با خود برند.ولی افسوس که از هیچ یک خبری نشد .

اشک ها ریختم،

نفرین ها کردم

و سوگند ها خوردم.

سوگند به آبی ها که تا ابد آبی ها را نخواهم دید.

سوگند به در یا ها و به آسمان که هرگز عظمت آن ها در چشمانم تجلی نخواهد کرد.

و سوگند بر گل یخ که تا اشک شمع در رگ هایم جاریست قلبم به او تعلق خواهد داشت.

همان قلبی که روزی به وسعت دریا و به آبی آسمان بود .

و بر خود نیز نفرین فرستادم.

چرا که با این همه هنوز هم آبی آن نگاه در اعماق تاریکی های قلبم به چشم می خورد .

و نفرین بر نگاه های آبی. . .

                                      

                                                       مهرگان

 

نظرات 1 + ارسال نظر
سینا پنج‌شنبه 19 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 03:15 ب.ظ

سلامم داشم سهیل !!
می بینم که بعد از مردم آزاری زدی تو کار عشق و عاشقی؟؟
ای ول بابا دمت گرم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد