ضد حال یعنی ..

گفتیم همه زدن تو کار ضد حال ما هم کم نیاریم تو این وادی ..
ضد حال اولی که جز مهم ترین ضد حالاست این مهرگان خانوم چت روم گرگانه!!!
ضد حال بعدی اینه که پسرای روم گرگان برن شکایت منو پیش این حاچ خانوم بکنن !!
ضد حال بعدی ماکارونی که فکر کنم به اندازه ضد حال بالایی ارزش کاری داشته باشه ؟
ضد حال بعدی اینه که بری ناهارخوران بعدش برین بخواین قلیان بکشین بعد یه هو ببینین کیف پولتون با تموم مدارک رو از جیبتون زدن!
ضد حال بعدی اینه که با یه دختر ۶ ماه چت کنین بعد ازش بپرسین خوب آبجی چند سالته اونم بگه من ۱۴ سالمه!!
ضد حال بعدی این روم گرگان و اون وبلاگ بازای حرفه شه که روزی دو سه تا اعجوبه از تو شون در میان (۴ دخمل بابایی گرگانی)
ضد حال بعدی اینه که با یکی چت کنی و بخوای تریپ رفاقت بریزی بعد یه هو بگه من از طرف جی افتون اومدم احوال پرسی !؟؟
ضد حال بعدی هم که خودمم ..
و بازم تاکید میکنم که ضد حال اصلی این مهرگان خانومه که ما رو کشته با اون کاراش ..
تازه فردا هم می خواد بره امتحان بده ...اونم شبکه بندی که من در همینجا از درگاه خداوند منان آرزوی طول عمر و قبولی طاعات و عبادات ایشون رو دارم ...
بابا ای ول مرام و معرفت ..

اینم یه شعر واسه اونایی که طالب سهراب هستن ..

اهل کاشانم،
روزگارم بد نیست،

تکه نانی دارم، خرده هوشی، سر سوزن ذوقی،
مادری دارم بهتر از برگ درخت،
دوستانی بهتر از آب روان.

و خدایی که در این نزدیکی است؛
لای این شب بوها، پای آن کاج بلند،
روی آگاهی آب،
روی قانون گیاه،

من مسلمانم،
قبله ام یک گل سرخ،
جانمازم چشمه، مهرم نور،
دشت سجاده من،
من وضو با تپش پنجره ها میگیرم،
در نمازم جریان دارد ماه، جریان دارد طیف،
سنگ از پشت نمازم پیداست؛
همه ذرات نمازم متبلور شده است،
من نمازم را وقتی می خوانم،
که اذانش را باد، گفته باشد سر گلدسته سرو،
من نمازم را، پی تکبیره الاحرام علف می خوانم،
پی قدقامت موج.

کعبه ام بر لب آب،
کعبه ام زیر اقاقی ها است،
کعبه ام مثل نسیم، می رود باغ به باغ، می رود شهر به شهر.

حجرالسود من روشنی باغچه است.

اهل کاشانم،
پیشه ام نقاشی است؛
گاه گاهی قفسی می سازم با رنگ، می فروشم به شما،
تا به آواز شقایق که در آن زندانی است،
دل تنهاییتان تازه شود،
چه خیالی، چه خیالی،... می دانم،
پرده ام بی جان است،
خوب میدانم، حوض نقاشی من بی ماهی است.

اهل کاشانم،
نسبم شاید برسد،
به گیاهی در هند، به سفالینه ای از خاک سلیک،
نسبم شاید، به زنی فاحشه در شهر بخارا برسد.

پدرم پشت دوبار آمدن چلچله ها، پشت دو برف،
پدرم پشت دو خوابیدن در مهتابی،
پدرم پشت زمان ها مرده است.
پدرم وقتی مرد، آسمان آبی بود،
مادرم بی خبر از خواب پرید، خواهرم زیبا شد.
پدرم وقتی مرد، پاسبان ها همه شاعر بودند.
مرد بقال از من پرسید: چند من خربزه میخواهی؟
من از او پرسیدم: دل خوش سیری چند؟

پدرم نقاشی میکرد.
تار هم می ساخت، تار هم می زد
خط خوبی هم داشت.

باغ ما در طرف سایه دانایی بود.
باغ ما جای گره خوردن احساس و گیاه،
باغ ما نقطه برخورد نگاه و قفس و آینه بود.
باغ ما شاید، قوسی از دایره سبز سعادت بود.
میوه کال خدا را آن روز، می جویدم در خواب.
آب بی فلسفه می خوردم.
توت بی دانش می خوردم.
تا اناری ترکی برمی داشت، دست فواره خواهش میشد.
تا چلویی می خواند، سینه از ذوق شنیدن می سوخت.
گاه تنهایی، صورتش را به پس پنجره می چسبانید.
شوق می آمد، دست در گردن حس می انداخت.
فکر بازی می کرد.
زندگی چیزی بود، مثل یک بارش عید، یک چنار پر سار.
زندگی در آن وقت، صفی از نور و عروسک بود،
یک بغل آزادی بود.
زندگی در آن وقت، حوض موسیقی بود.

طفل پاورچِین پاورچِین، دور شد کم کم در کوچه سنجاقک ها.
بار خود را بستم، رفتم از شهر خیالات سبک بیرون
دلم از غربت سنجاقک پر.

من به مهمانی دنیا رفتم:
من به دشت اندوه،
من به باغ عرفان،
من به ایوان چراغانی دانش رفتم.
رفتم از پله مذهب بالا.
تا ته کوپه شک،
تا هوای خنک استغنا،
تا شب خیس محبت رفتم.
من به دیدار کسی رفتم در آن سر عشق.
رفتم، رفتم تا زن،
تا چراغ لذت،
تا سکوت خواهش،
تا صدای پر تنهایی.

داداشم علی ۲۰۰۰ عزادار شد

انا الله الیه الراجعون
از دست رفتن ...
۱ - کارت تصویر و گرافیک
۲- فن سی پی یو
۳- پاور اصلی دستگاه
را به دوست عزیم داش علی تسلیت عرض می نماییم اما ما وقع...
داشم امروز یه رایتر گرفت البته داشت ولی عوض کرد ما هم خواستیم در نقش مهندس ظاهر شیمو بریم واسش وصل کنیم ..
آقا جاتون خالی رفتیم خونشون و اول در نقش ناهار ظاهر شدیم ..
بازم جاتون خالی چه پلو مرغی بود ..
ای ول مرامو معرفت ..
مامان جون چه مرامی گذاشته بوووووووووووووووووود
بعد از ناهار نوبت این رسید که بزنیم تو کار وصل کردن رایتر ..
کیس و باز کردیمو سی دی رامو در اوردیم و رایتر و گذاشتیم جاش و بستیمو کیسو روشن کردیم چشمتون روز بد نبینه دیدیم چه بوهای خوبی از تو کیس در می آد البته اینو بهش میگن بوی سوختنی ولی ما به روی خودمون نیاوردیم و گفتیم که بابا وسیله نو که وصل کنی همچین بوها رو میده بعد یه هو دیدیم ویندوزم پشم شد و رفت واسه خودش ..
ای بابا حالا خر بیارو باقالی بار کن ..
یه کم که گذشت گفتیم بابا بیخیال شیم ببریم شرکت این که گارانتی داره بعد داشم گفت نه بابا گارانتی یه ساله بود و تموم شده گفتم حالا واقعا خر بیارو باقالی بار کن ..
بیخیل کیس شدیمو گفتیم داش علی تو زندگی مهمترین چیز سلامتی آدمه ...
اون بنده خدا هم که دیگه از سر رفاقت هیچ حرفی نزد ..
ای ول مرام ...
بعد شروع کردیم راجع به کفتر بازی صحبت کردن و این بحثا که کی کفتر کیه این کفتر واسه کیه از اینا..
که به نتایج شگفت اوری دست پیدا کردیمو دیدم تو شهرمون چه قدر کفتر باز داریمو خودمون خبر نداریم ..
آخ چه کفتر بازایی!!!!
خلاصه رفتیم تو کار عشق و عاشقی و دیدم اووووووووو این داشم علی که از من عاشق تره ... یه کیسه گونی نامه های عاشقانه در آورد چه نامه های ...
آدم که اینارو میخوند واقعا اشکش در میومد ..
منم نشستم و واسه داشم یه لیتری اشک ریختمو در فراغ یاران دلسوخته چند ... به سلامتی ...
ای ول بازم مرامو معرفت ..
ساعت ۶ شدو زدیم از خونه بیرون و در نقش کافی نت ظاهر شدیم قبل از شرکت ..
خلاصه یه ربی با دو تا دختر بغل دستیمون چت کردیمو دیدم که ای بابا مخ اونا از ما بیشتر ۳ کار میکنه ...
در ضمن اینو بگم که اونا رو من نمشناختم یه هو چشمم به آی دی هاشون خوردو شیطون گولمون زدو ما هم یه پی ام دادیمو البته در نقش ناشناس دیدیم ای بابا اینا منتظر یکی بودن که با هاشون درد و دل کنه ما هم شروع کردیم ... گفتن ..
آخر سر هم که می خواستم بلند شو تو پی ام گفت حاج خانوم بسه این قدر تو کافی نت نشینین واسه روحیه لطیفتون خوب نیست و کار ندارین .. من رفتم ...!!!
تازه اونجا بود که باید قیافه های سرخ آلود اونا رو میدیدین که سرو انداخته بودن پایینو زیر چشمی ..
آخه کار تو چت داشت به جاهای باریک میکشید که ما کشیدیم بیرون ...
بلند شدیم و در نقش شرکت ظاهر شدیمو با کیس زیر بغل اومدیم شرکت که بعد از چند دقیقه متوجه شدیم که ...
کیس رفته داشم واسه خودش یعنی چی ..یعنی به فاک رفته ..
که اونارو بعدن از داشم علی خصوصی بپرسین که واستون با جون و دل توضیح میده
خلاصش کنم داشم یه ۱۰۰ چوبی امروز باید صدقه میداد که ندادو این اتفاق افتاد ..
در ضمن آی دی داشم اینه ali2000200300@yahoo.com
به هش از طرف منم تسلیت بگین
عجب گندی زدم من امروز البته شماها به روی خودتون نیارین !!!!؟؟؟؟!!!!؟؟؟؟؟

حکایت ما

حکایت من هم شده حکایت ملانصرالدین که خرشو می خواست از پل رد کنه دستو پاشو بست خره رو کول کرد خواست از رو پل ردش کنه خره رو انداخت تو آب و خره مرد
ما هم تا دیروز پریروز داشتیم به این رفیقمون فرامرز می گفتیم بابا کجا .....باش یه دو تا چایی با هم بخوریم !؟!؟
اما اینگار ما خودمون چایی نخورده داشتیم ول میکردیم و میرفتیم پس فعلن هستیم و دو تا چایی می خوریم و بعدش میریم ..
میگن عاشقی بد دردیه اما من این حرف و قبول ندارمو میخوام بگم عاشقی درد نیست .....
و به همه ثابت کنم که عاشقی یه نوع جنون که ادما نمیفهمن کی به اون جنون دچار شدن و گرفتارش شدن ....
حالا یه وقت فکر نکنین که منم عاشقمو کله منم مثل کله اونایی که عاشقن باد کرده .....
نه بابا
جان !!
از این خبرا نیست البته فکر کنم چون هنوز مطمئن نیستم باید یه خورده فکر کنم تا مطمئن شم
خوب بگذریم بچه ها از قدیم الایام به من میگفتن که یه جورایی مخت ۳ میزنه اما من باورم نمی شد تا همین اواخر که دیدم تعداد کسایی که میگن مخت ۳ کار میکنه ۳ برابر شدن !؟!؟
البته این هم دلایل خاص خودشو داره که بعدا هر کی خواست واسش توضیح میدم ..
ما قدیم ندیما یه چیزی خوردیم واسه امتحان ببینیم چه مزه ایه ....
البته خوش مزه بود ولی خوب از همون موقع مخه ۳ میزنه!! به قول علی ۲۰۰۰ داشم که گفت: برار این مال همون یه نصفه که دیگه سوال نکنین چیه ؟!؟!؟
خب حالا فعلن بگذریم چون دنیا محل گذره !!


روزگاری که میگذرد

روزهایی که می گذرد همیشه در تار و پود ذهن آدمی رازهایی را باقی می گذارد که انسان برای فراموش کردن آن احتیاج به زمان دارد و من این زمان را در ترک کردن این عادت بد چت کردن یافتم که اگر انسان بخواهد می تواند به چیزهایی که مدتها اسیر و گرفتار آن بوده است پشت پا زند و به دنبال سر نوشت خود رود سرنوشتی که شاید آدمی همیشه از دست آن در حال فرار کردن است ............
آری انسان موجودی است ضعیف .....
دوستانی داشتم که هر کدام از آنها به دنبال سر نوشت خویش رفتن و من نیز از پی آنان روانم
تا آنجا که ما هم بدان جمع برسیم تا شاید ...
این هم نامه ای است از یکی از دوستان که واقعا در من تاثیر گذاشت....
 خدایا به نام تو که تکیه گاه ونقطه وثوق اعتماد من هستی

  سلام
  امیدوارم ایام  به کام باشد وروزگارتان بر وقف مراد باشد.
نمی خواهم اول نامه را با انتقاد شروع کنم چون تا انجا می دانم
ذهنیت شما از خانمها به ویژه د خترخانمها تار است.وحتما می
گویید باز غر زدن شروع شد.
البته ان را برای اخر نگه می دارم.
بنده یک یا دو ماهی می شود که با وب شما اشنا
شدم<شاید بیشتر>و ظاهرا امار بازدید کنندگان نشان می
دهد که شما وب موفقی داریدواین جای تبریک
دارد.البته با فرض اینکه شما هر روز یک ساعت وقت خود را
برای باز کردن وبستن وبتان صرف نکنید.(شوخی کردم
!عصبانی نشو)
چند بار تصمیم گرفتم نظرم رابرایتان بنویسم اما هر دفعه
پشیمان می شدم. ولی امشب تصمیم گرفتم برایتان
ایمیل بفرستم. یا می خوانیدویا
نمی خوانید از این دو حالت که خارج نیست.
چند وقت پیش مطلبی در مور د نجات عشق نو شته
بودید.امید وارم عنوان را اشتباه نکرده باشم جالب بود.
من نیز وقتی دفتر مطالبم را ورق می زدم به مطلب
جالبی بر خوردم  که در دوران دبیرستان از روی کتابی
به نام"بر رود خانه پیدرا نشستم وگریه کردم"
یادداشت کردم وخالی از لطف ندیدم که ان را برای شما
بفرستم .امید وارم حوصله تان سر نرود:

عشق مثل یک ماده مخدر می ماند در اغاز احساس مطبوعی
تولید می کند.احساس تسلیم کامل روز بعد باز هم این
احساس را می خواهی .بیشتر هم می خواهی.هنوز
معتاد نشده ای اما از این احساس لذت می بری و گمان
می کنی که می توانی بر ان مسلط شوی. اگر چند
دقیقه  به معشوق فکر کنی  چند ساعت بعد را به او فکر نمی
کنی. اما بتدریج به این مو جود عادت می کنی و
کاملا به او وابسته می شوی ان وقت ساعت ها به او فکر می کنی
و فقط چند دقیقه فراموشش می کنی اگر نزد تو نباشد
همان احساسی را داری که یک معتاد بدون مواد دارد. وهمانطور
که یک معتاد دزدی می کند وخود را تحقیر می کند
تا ان چه را می خواهد بدست اورد تو هم حاضر ی برای عشق هر
کاری بکنی.
چطور بود . به نظرم قبلا بهتر بود.حالا که تایپ کردم. به عقیده
من هر کتابی حداقل برای احترام به نویسنده اش می
ارزد که خوانده شود. البته جنبه همگانی ندارد.صحت نوشته بالا را
باید از عاشقان  پرسید.من هیچ کاره هستم .فقط انتقال
دهنده.
در اخر توصیه خواهرانه برای شما دارم اینقدر به  دختر ها
وشخصیت انهافکر نکن.در همه جای دنیا از هر
جنسیتی چه پسر یا دختر با اخلاقیات وفرهنگ مختلف
پیدا می شودو نمی  توان همه را با یک دید نگاه
کرد.حداقل از یک شخصیت فرهنگی جامعه بعید است.
ویک نکته دیگر در نوشته شما غرور موج می زندومن..
اگر بی ادبی کردم مرا ببخشید

نام محفوظ

دنیا دنیای کوچیکیه میگن آدماش به هم میرسن..

ادما بعضی وقتا به یه چیزایی می رسن که هیچ وقت فکر نمی کردن به اون مرحله برسن منم الان دقیقا به همون مرحله رسیدم آره..
زندگی میگن که ادامه داره ..
اما واسه من همه چی دیگه تموم شد ..
یه سری چیزایی دیدم که بعد ها متوجه شدم همش اشتباه بوده و نباید اتفاق می افتاد
به ادمایی بر خوردم که شاید انسانها رو با مسائلی می سنجند که اصلا فکر کردن راجع به اونا منو به خنده میندازه
ولی همیشه یادتون باشه که دنیا دنیای کوچیکیه .............خیلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی کوچیک!!
امروز داشتم با بچه ها خدا حافظی می کردم به خدا داشت گریم می گرفت هنوزم یاد شبهایی می افتم که تا صبح تو چت بودیم با هم .........
شما ها هم یه روز خسته میشین .. به خدا خسته میشین .. روزگار خسته تون می کنه ...
من از شما ها خسته نشدم .. به خدا از دنیا خسته شدم .........
از نامردی ها ...از حرفایی که پشت سرم می زنن...
همتون مثل خواهر ها و برادر های من میمونین....
اینو دیگه همه شاهد هستن ..
یاد بعضی کارام که می افتم خندم میگیره ..
روزی که این وبلاگ و زدم می خواستم که از این جنگ و دعواهای تو رومی کم شه اما انگار که نه!!!
خوب دیگه روزگاره کاریش نمیشه کرد ...
روزگاری که بس نامرده دایم داره از پشت به آدم خنجر می زنه ..
اون که از رفاتو مردونگی دم می زنه
بی هوا از پشت سر خنجر به آدم میزنه



اینم یکی از دوستام به هم گفت به هش عمل کن ..
عشق یعنی لحظه های التهاب عشق..
 یعنی لحظه های ناب ناب ..
عشق یعنی قطره و دریا شدن..
 عشق یعنی صحبت بی واهمه ..
عشق یعنی صبر در هنگام خشم..
 عشق بر دلها شهامت می دهد..
 عشق بر دلها فرمان می دهد..
 عشق جان داردو جان می دهد..
  عشق باعث شد که دل سامان گرفت..
 عشق یهنی قلبها چون آینه ..
عشق یعنی دیده بر در دوختن..
 عشق یعنی در فراقش سوختن..

سیاست میگن بی پدر مادره...

سلام
راستیتشو بخواین من عاشق سیاست بودم یادمه تو دوم خرداد ۷۶ که مثل همه اس شده بودیم روزی ۱۰ تا ۲۰ تا روزنامه می خوندم که بعد از یه مدت دیدم سر دردای عجیبی می گیرم دلم درد می گرفت یک اوضاعی داشتم رفتم دکتر ... دکتر معاینم کرد گفت : بچه تو که از من سالمتری !!
بعد شروع کرد از من سوال کردن که آره بچه عاشقی.... مشکل روحی داری... و از این صحبتها ...
بعد گفت: روزا چی کار می کنی منم گفتم از صبح تا شب روزنامه می خونم ..
بعد دکتر گفت : ببین پسرم سیاست واسه کسایی که به همه چیز رسیدن و وقته بیکاریشون می خوان یه جوری هدر بدن تو برو از وقتت واسه کارای خوب استفاده کن اینا نه واسه نظر تو اهمیت قائلن نه واسه نظر من که دکتر مملکتم ..!!
ما هم از همون موقع سیاستو گذاشتیم لب طاقچه و روشو با پارچه پوشوندیم اینارو واسه این میگن که اگه من زدم باز دوباره تو کاره سیاست بدونین از کجا آب می خوره ..
فعلن...

سایه های خیالی.....

و در نگاه های حسرت آمیز من ...
در خیال های آغشته به روحی سر شار از عشق ...
و در وجودی که تو را می جوید ...
آسمان و زمین همه در سایه تو محو گشته اند ..
و قدرت و بزرگیت مثالی است بر عظمت عشق ..
که عشق را هرگز درک نخواهند کرد ...
این موجودات زمینی آلوده به گناه.......................
نوشته از سهیل

فرامرز هم رفت مثل .....

عجب دنیای شده این پسر هم رفت واسه خودش یه کلبه تنهایی بخره و .....
ما هم دیگه آخراشه و رفتنی هستیم ولی به خدا دلم نمیزاره شما ها رو تنها بزارم
فرامرز دیگه نمی تونست ادامه بده دلیلشو من نمی دونم اما قشنگ می نوشت
من با اون خاطراتی داشتم که هیچ کسی نداشت دنیایی داشتیم با هم ...
به خدا دلم گرفته نمی دونم چیکار کنم ..
عجب رسمیه رسم زمونه !!
آدما تا همدیگه رو دارن به یاد هم هستن ولی وقتی جدا می شن تازه یادشون میاد چی رو از دست دادن
اینم قسمت ما ادماست که باید با هاش بسوزیمو و بسازیم
فرامرز و گیتارش با هم رفتن به خلوتی که شاید دیگه کسی اونا رو پیدا نکنه به هر حال faramarzjoon2003@yahoo.com همیشه در یاد ها خواهد ماند