خانه عناوین مطالب تماس با من

دیوانگی با یک دنیا عشق

دیوانگی با یک دنیا عشق

درباره من

من یه موجود زمینی هستم نمی دونم چرا اومدم ...اساسا با بودن و نبودن مشکل دارم !؟ به هر حال یه روزی یعنی ۱۴ اسفند ۵۹ اومدیم و رفتنمونم با خداست .. خیلی دوست دارم یه روزی پرواز کنم اما خدا پرشو بهم نمی ده !! خیلی دوست دارم بتونم عشق و دیوونگی رو از هم جدا کنم اما نمی تونم ؟ دوست دارم ذات آدما رو ببینم اما خدا نخواست که من اینجوری بشم ... به هر حال هر چی خدا بخواد همون می شه و نه نمیشه تو کارش آورد .... ادامه...

پیوندها

  • رویای خاکستری

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • [ بدون عنوان ]
  • زمان
  • مسافر خسته راه
  • لعنت به این دنیا
  • بازی با عشق
  • برده
  • مرگ و زندگی
  • خیال آرزو
  • وقتی که رفتی....
  • آخر خط ...
  • یادگاری
  • غریت
  • ای همه وجود من ..
  • فاصله
  • در انتظارآنی که پیشم بیایی
  • خسته ام
  • دیر یا زود باید گذاشت و گذشت ......
  • چه زیبا گفت ....

بایگانی

  • فروردین 1388 1
  • بهمن 1386 1
  • آذر 1385 1
  • شهریور 1385 1
  • مرداد 1385 2
  • تیر 1385 1
  • خرداد 1385 1
  • اردیبهشت 1385 20
  • بهمن 1384 1
  • آبان 1384 2
  • مرداد 1384 2
  • خرداد 1384 1
  • فروردین 1384 5
  • بهمن 1383 1
  • دی 1383 2
  • آبان 1383 3
  • مهر 1383 6
  • شهریور 1383 4
  • مرداد 1383 16
  • تیر 1383 7
  • اردیبهشت 1383 1
  • فروردین 1383 2
  • اسفند 1382 8
  • بهمن 1382 8
  • دی 1382 2
  • آذر 1382 6
  • آبان 1382 16
  • مهر 1382 17
  • شهریور 1382 30
  • مرداد 1382 18
  • تیر 1382 66

آمار : 205780 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 10 فروردین‌ماه سال 1388 23:59
    سلام دوستای خوبم یه چند ماهی بود که ما نبودیم تو این مدت داستانای زیادی بود که باید براتون تعریف کنم اما نمی دونم که از کجا باید براتون شروع کنم سیستمای قدیم بلکل جاشونو با سیستمای جدید عوض کردن که به موقع میام راجع به اونا باهاتون صحبت می کنم فعلا
  • زمان سه‌شنبه 23 بهمن‌ماه سال 1386 21:56
    ترنمی تازه را بر وجودم احساس می کنم نشانی که شاید زاییده احساس قشنگی باشد احساسی که حس کردن آن نیاز به زمان دارد و زمان چیزیست که من از دست می دهم
  • مسافر خسته راه شنبه 4 آذر‌ماه سال 1385 18:46
    غروب دل گیر جدایی ... رفتن مسافر ... انکار تاریکی کوچه در نگاهی ساده ... سکوت وجدان تلخ ترین سکوت است . آری سکوت خود گویا ترین سخن است. شادی حرومه (رضا رفعتی) مسافر(مجید خراطها) تقدیم به شما با عشق
  • لعنت به این دنیا شنبه 25 شهریور‌ماه سال 1385 17:42
    آیا این تقدیر منه؟؟؟؟؟ تا روزها در جاده دلتنگی بنشینم و افسوس دوری تو را بخورم. درختان جاده زندگیم در حال خشک شدن هستند. افسوس که تو دیگر در کنارم نیستی افسوس که سرنوشت برای ما جدایی را رقم زده . افسوس که هرچه بدوم و بدوم تو دور و دورتر می شوی گفتی ما بدون هم خوشبخت تریم اما.... اما خوشبختی من در با تو بودن بود افسوس...
  • بازی با عشق شنبه 28 مرداد‌ماه سال 1385 12:21
    باری .. زمان در گذر است و این ما هستیم که به خاطره ها خواهیم پیوست خاطره ها همیشه جاودانه نخواهند ماند ..!! مانند انسانی که در لجنزار غرور و تعصب خویش دست و پا می زند غرق خواهیم شد سرنوشت چیزی جز وهم و توهم از پیش تعیین شده نیست .. باری چگونه می توان با عشق و دوست داشتن کسی بازی کرد .. آیا روزی با دوست داشتن تو بازی...
  • برده دوشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1385 22:09
    شما نمی توانید چیزی جز سایه تان را ببینید زیرا پشت به خورشید کرده اید! در برابر خورشید صبحگاهی آزادید و در آنجا که نه خورشید است و نه ماه و ستاره نیز آزادید بلکه هرگاه چشمهایتان را در برابر هستی ببندید باز هم آزادید! اما در برابر آنکه دوست می دارید برده اید زیرا او را دوست می دارید و در برابر آنکه شما را دوست می دارد...
  • مرگ و زندگی دوشنبه 26 تیر‌ماه سال 1385 22:56
    آلاله فرق مرگ و زندگی چیست ؟ تو وقتی از محبت بی نصیبی کی می دونه چه دردی داره غربت تو وقتی با عزیزاتم غریبی
  • خیال آرزو پنج‌شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1385 21:45
    نشسته ایم بر قالیچه ای به اسم جوانی...می تازیم وگرد وخاک می کنیم...زمین زیر پایمان است واثیر یک بازی شده ایم به اسم غرور... دیواری را برای پشت سر نهادن بلند نمی بینیم سرا پا شور... برد وباخت را می شناسیم؟؟ آشناییم با شعور؟؟ و جداییم از غم!! یا غرق در غرور؟؟ چیزی در ماست روز وشب که آرام نداریم... چیزی از جنس جستجو......
  • وقتی که رفتی.... یکشنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1385 22:35
    وقتی که رفتی پشت پنجره ایستاده بودم وتو در میان رویاهای کاغذی ام قدم میزدی آرام صورتک پشت نقابت را برمیگرداندی تا شاید خنده ها یی صدایت را نبینم هنوز بعد گذشت سالها من و اون پنجره وهمون رویاهای کاغذی منتظر لکه های وجودت هستیم...... رویاها به واقعیت می پیوندند.....؟؟؟
  • آخر خط ... دوشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1385 16:59
    آخر خط زندگی مون کجاست تا به حال فکرشو کردین .. خیلی سخته آدما به این موضوع فکر کنن .. دلای عاشق هیچ کدوم از ما نمی زاره تا به اون چیزی که باید فکرشو کرد.. فکر کنیم . اگه یه روزی واسمون ثابت بشه که پایانی هم تو این زندگی هست دیگه اون روز روز مرگمونه ..! میدونی چرا .. واسه این که هیچ کدوم از ما دوست نداریم این خوشیهای...
  • یادگاری شنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1385 21:44
    بودنت را در کنارم حس کردم وجودت را همچون وزیدن باد .... یادت در خاطرم ماند آن هنگام که فراموشی بتی شده بود در وجدان ما انسانها ... صدایت هنوز در گوشم هست با آن زمزمه های عاشقانه ... و چه زیبا است خاطره های با تو بودن برای این دل خسته و تنها .. هنوزم با خاطراتم خوشم .. چرا چیزی جز خاطره برای ما انسانها نمی ماند ...؟...
  • غریت شنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1385 17:54
    غربت قصه تلخی است ... قصه ای که هر چی باشه تلخیش از این زندگی کمتره وقتی که با هر نفس از این زندگی سیر میشم باید برم ... باید برم .... دانلود آلبوم محسن یگانه (جدید) دانلود آلبوم آخه دل من دل ساده من دیگه باید رفت سرانجامی که برای هر اومدن هست .........
  • ای همه وجود من .. پنج‌شنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1385 10:24
    دیروز یه آهنگ از شادمهر گوش دادم از آلبوم پاپ کرن خیلی با حال بود حیفم اومد نزارمش اینجا از اینجا هم خود آهنگ را دانلود کنید خانه خراب تو شدم به سوی من روانه شو .... سجده به عشقت می زنم منجی جاودانه شو.... ای کوه پر غرور من سنگ صبور تو منم .... ای لحظه ساز عاشقی عاشق با تو بودنم ... روشن ترین ستاره ام می خواهمت می...
  • فاصله چهارشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1385 22:16
    فاصله را تو یادم دادی وقتی با لبخند دور شدی از من عکاس بهتر از ما فاصله را می فهمید تو در عکس نیستی فاصله یعنی تو... چرا فاصله .... چرا...............................................؟؟ این سوال هم هرگز جواب داده نخواهد شد. به چه امیدی به فردا بنگرم ......... دیگر امیدی ندارم . باد هم برای من ناله می کند ابر هم برای من...
  • در انتظارآنی که پیشم بیایی چهارشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1385 12:16
    در انتظارآنی که پیشم بیایی در انتظارانم که عشقم بمانی تنها سکوت، در پس سوالهای پی درپی ام می آید تنها اشک بعد از نامه های هجرانت می بارد در خشش نگاهت همیشه ماندنی ست عطش رسیدن به تو مرا از روزگار رها کرده تو آنی که لحظه ای صدای نفست به اندازه ی تمام عمر می ارزد تو آنی که دیدن چشمانت برایم تسکین دهنده است ای ترنم بهاری...
  • خسته ام دوشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1385 16:21
    خسته ام خسته از این دنیا که هر روز یه برگشو رو میکنه.... پس کو برگ برنده.... من خیلی وقته چشم به راهم... نا امید نمیشم خدایا... تو را دارم... به من قدرت بده میخوام هنوز بایستم میخوام هنوز بجنگم. من کم نمیارم بهت قول میدم.بهت قول میدم خدا..............................................
  • دیر یا زود باید گذاشت و گذشت ...... شنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1385 21:55
    دوست داشتن رو برای یک تجربه عاشق شدن روبرای یک هدف فراموش شدن رو برای قبول واقعیت ببینیدودل مبندید چشم بیندازیدودل مبازید که دیر یا زودباید گذاشت وگذشت.
  • چه زیبا گفت .... پنج‌شنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1385 20:44
    نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش و او یکریز و پی درپی دم گرم خویش را در گلویم سخت بفشارد و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد بدین سان بشکند دایم سکوت مرگبارم را بگذار تا شیطنت...
  • عشق چیست ؟ چهارشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1385 12:09
    پرسیدند : هنگام غروب خورشید چرا زرد رنگ است ؟ گفت : از بیم جدایی . خورشید , با همه ء درخشندگی در پایان هر روز, ناپدید می شود و جای خویش را به تاریکی می دهد ولی آفتاب عشق , جاودانه در آسمان دل می درخشد و جان می بخشد و این روزی است که شبی بدنبال ندارد . پرسیدم : عشق چیست ؟ گفت : آتشی است . گفتم : مگر آن را دیده ای ؟ گفت...
  • مجازات عاشقی.... سه‌شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1385 14:47
    با خیالت لب دریا نشستم من تک و تنها هنوز نمیشه باورم رفت از پیشم اون دوتا چشما تو بودی در کنارم٬ میدیدم با تو تنهام ولی پر بود همه جونم٬از حضورت:دلم٬دستام٬رگهام و هردوتا چشمام تو بی انصاف تو یک لحظه بریدی٬حالا من بی تو تنها تر... حجم خالی تن و جونم٬به جای تو پر از ماتم چی میخواستی گل حسرت٬ قشنگ تر از تمام عشق یک...
  • به قول داداشم بهروز! دوشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1385 14:40
    میگه :انگولکمون نکون نزار یادمون به چیزایی که نداریم بیفته... امروز باز دوباره به یادت افتادم به یاد حرفهایت ... به یاد قولهایت و به یاد چیزهای که می گفتی و می گفتم ... زمان زود می گذرد ... و تنها چیزی که نمی شود حس کرد گذشت زمان و است و بس .... می دونی به چی فکر می کنم ؟ به چیزائی که داشتم و راحت از دستشون دادم و...
  • حسرت یکشنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1385 13:36
    روزی آمدی نگاهم کردی نگاهت کردم بغضی فرو خفته را در چشمانت دیدم مرا به یاد آن چیزی انداختی که از دست دادم .. حسرت چاره کار ما نیست این سرنوشت است که این گونه با ما بازی می کند .. تقدیر تیری است که در قلب ما نشسته است .. چرا چنین شد ...... جوابش را هرگز پیدا نکردم ؟؟؟؟
  • رفاقت قصه تلخی است شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1385 14:29
    رفاقت قصه تلخی است ، که از نامش هراسانم . من آن گلبرگم که می میرم ز بی آبی ولی با منت و خواری پی شبنم نمی گردم . خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد خواهان کسی باش که خواهان تو باشد.......!!!!!!!!!!
  • دل من فروشی است. خریداری؟ جمعه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1385 12:44
    دل من فروشی است. خریداری؟ حاضری بخری و چانه نزنی؟ خدا این دل را از آهن‌ربا ساخت. تو آنرا به هر صورت که می خواهی درآور، خدا این دل را از آهن‌ربا ساخت تا فقط یک عشق و یک معشوق را بسوی خود بخواند. دل من فروشی است. اما مفت نمی دهم و معامله میکنم. نترس، در معامله بی انصافی نخواهم کرد.آیا هنوز هم صاحب دل خودت هستی؟ اگر...
  • یاد خدا....... جمعه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1385 12:41
    کاش می دانستیم زندگی با همه وسعت خویش محفل ساده غم خوردن نیست زندگی خوردن و خوابیدن نیست اضطراب و هوس دیدن و نا دیدن نیست زندگی جنبش و جاری شدن است از تماشاگه آغاز حیات تا به جایی که خدا میداند
  • چگونه دوستت دارم ؟ جمعه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1385 12:32
    چگونه دوستت دارم ؟ بگذار بشمرم تو را به عمق و عرض و طول دوست دارم با احساسات نامریی به اندازه ی پایان هستی من تو را مثل هر روز دوست دارم مثل نیاز انسان به افتاب و شمع تو را ازادانه دو.ست دارم مثل تلاش انسان برای رسیدن به حق تو را خالصانه دوست دارم مثل احساس بعد از دعا تو را با اندوه قدیمی و ایمان کودکی ام دوست دارم با...
  • دخترک کنار رودخانه..... جمعه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1385 12:23
    شعرهای عاشقانه دوای درد منست کاش میدانستی چه می خواهم دختری کنار رودخانه به من نگریست ناگهان قلبم لرزید به او نگریستم عشق در قلبم لانه کرد به طرفم آمد زبانم بند آمد ناگهان بوسه ای بر لبم کرد نمی دانم چه شد دقایقی بعد گریه کنان رفت گفت من باردار شدم.
  • اگر روزی مردم ..... جمعه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1385 12:17
    اگر مردم....... اگر روزی مردم ، تابوتم را سیاه کنید تا همه بدانند سیاه بخت بودم بر روی سینه ام تکه یخی بگذارید تا به جایه معشوقم برایم گریه کند ... چشمانم را باز بگذارید تا همه بدانند چشم انتظار معشوقم بودم ... و آخر اینکه دستانم را ببندید تا همه بدانند خواستم ولی نتوانستم ............
  • حدمت مونم تموم شد یکشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1384 00:36
    دوباره اومدیم بعد یه عمر ... این خدمت مقدس سربازی مگه میزاشت ما فکرمون آزاد شه همش دنبال دو دره بازی و جیم کردن و دم این سرهنگ و اون سرگردو ببین بودیم تا بیایم خونه بگیرین بخوابیم تا صبح فردا که باز بریم تو اون پادگان لعنتی البته حالشو می داد همش شد واسم خاطره چه خوب و چه بد الان که تمام شده می فهمم چه دورانی رو راحت...
  • بابا ای ول جمعه 13 آبان‌ماه سال 1384 21:22
    می بینم که بلاگ سکای دستی به سر روی خودش کشید و یه حالی به بر و بچ داد امید است که با عنایت خداوند متعال موفق و موئد باشید
  • 252
  • صفحه 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • ...
  • 9