درد دلهای عاشقانه

گفتی: اگه بهت عادت کنم، کارم تمومه
گفتم: نمی دونی که خیلی وقته کار من تمومه

گفتی: بهم نگاه کن
گفتم: نمی دونی که خیلی وقته دارم نگات می کنم

گفتی: مقصد خیلی دوره، دیگه نیا، خسته می شی
گفتم: نمی دونی که تنهایی، مقصد برام دورتر می شه

گفتی: دوستی بدون عهده و پیمان نمی خوام
گفتم: نمی دونی که « چشم » ها عهدشان را دور از چشم من و تو بسته اند

گفتی: وقتی با منی، دیگه تنها نیستم
گفتم: نمی دونی که وقتی با من نیستی، تنهام

گفتی: شاید به آخر خط نرسم
گفتم: نمی دونی وقتی با منی به تنها چیزی که فکر نمی کنم، آخر خطه

گفتی: ...
گفتم: هیچی نگو ... دستهایت را به من بده و به غروب خیره شو، ببین چقدر زیباست ...
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد