گفتی: اگه بهت عادت کنم، کارم تمومه
گفتم: نمی دونی که خیلی وقته کار من تمومه
گفتی: بهم نگاه کن
گفتم: نمی دونی که خیلی وقته دارم نگات می کنم
گفتی: مقصد خیلی دوره، دیگه نیا، خسته می شی
گفتم: نمی دونی که تنهایی، مقصد برام دورتر می شه
گفتی: دوستی بدون عهده و پیمان نمی خوام
گفتم: نمی دونی که « چشم » ها عهدشان را دور از چشم من و تو بسته اند
گفتی: وقتی با منی، دیگه تنها نیستم
گفتم: نمی دونی که وقتی با من نیستی، تنهام
گفتی: شاید به آخر خط نرسم
گفتم: نمی دونی وقتی با منی به تنها چیزی که فکر نمی کنم، آخر خطه
گفتی: ...
گفتم: هیچی نگو ... دستهایت را به من بده و به غروب خیره شو، ببین چقدر زیباست ...