خیال آرزو

نشسته ایم بر قالیچه ای به اسم جوانی...می تازیم وگرد وخاک می کنیم...زمین زیر پایمان است واثیر یک بازی شده ایم به اسم غرور...

دیواری را برای پشت سر نهادن بلند نمی بینیم  سرا پا شور...

برد وباخت را می شناسیم؟؟

آشناییم با شعور؟؟

و جداییم از غم!!

یا غرق در غرور؟؟

چیزی در ماست روز وشب که آرام نداریم...

چیزی از جنس جستجو...

چیزی مثل خیال یک آرزو...

 

خدا کنه همیشه یه رنگ باشیمو یک دل ........