در انتظارآنی که پیشم بیایی

در انتظارآنی که پیشم بیایی 

در انتظارانم که عشقم بمانی

تنها سکوت، در پس سوالهای پی درپی ام می آید

تنها اشک بعد از نامه های هجرانت می بارد

در خشش نگاهت همیشه ماندنی ست

عطش رسیدن به تو مرا از روزگار رها کرده

تو آنی که  لحظه ای  صدای نفست به اندازه ی تمام عمر می ارزد

تو آنی که دیدن چشمانت برایم تسکین دهنده است

  • ای ترنم بهاری گریه کن بگو

  • از لحظه ی هجران از سرنوشت از طبیعت دل مرده ی روزگار

  • از آن بگو که غریبانه ترک شد

  • از آن بگو که مظلومانه محو گردید

آوازی سر دادی از سر غرور که باز هم تو را خواهم دید ...

این گفته ات نیز چون تیری بر قلبم فرو نشست ...

چرا دلم بازیچه هوس های تو شد ..

هنوز هم به یاد روز اول دیدارمان می افتم ...

روز اولی که رقم زدن پایانش با من نبود ...........!!!!