مینوی بهشت
امروز یه متن واستون می زارم از یکی از دوستای دورم که هیچ وقتی اونو نخواهم دید...
دنیای اینتر نتی هستشو هزار مکافات...
بهش می گم بیا یه وبلاگ درست کن و توش بنویس اما ...نمی دونم ..
شاید بعد ها تو وبلاگ خودش نوشت؟!؟!!؟




واژه ها چه بی طراوت در پی هم می آیند، در کنار هم قرار می گیرند جمله میشوند جمله هایی که میخوانیم از ذهن می گذرند و از دل نمی گذرند.

زمانی هر واژه معنایی داشت زیبا بود از دل می آمد و بر دل می نشست نمی دانم چه شد که اینگونه نا به هنگام سرد و بیروح شدند.

آن نهالی که آمال در خاک جای گرفت نتوانست ریشه هایش را بگستراند هر روز پژمرده تر و افسرده تر از قبل شد،امروز که برای آخرین دمش بازدمی نبود.

من فریب خورده این زندگیم کاش راهی برای باز گشت وجود داشت کاش نهالم هنوز زنده بود و مرگ او را از من جدا نکرده بود. اگر نهالم برگی داشت من امروز یادگاری هر چند خشکیده از او داشتم...افسوس که من امروز هیچ نشانی از ان همه شورو عشق ندارم، هنوز در حسرت تصویری حتی مبهم از اویم...


با تشکر از دوست خوبم نگار تو رشت