سلام
ما این چن روزی که در خدمت برو بچ نبودیم به علت مشکلات فنی پیش آمده یه سفر کاری به یکی از بلاد کفر داشتیم که کلییات چشم و دلمون روشن شد
ما از همون اول که وارد این دیار شدیم چشمانمان به جمال اشیا و وسایلی افتاد که تا به حال در عمر مان این وسایل را ندیده بودیم از انواع باد کنک بگیر تا آب نبات چوبی !!!
اما ما وقع جریان ما با پرواز شماره 666 وارد مقصد شدیم مسیر حرکتمون هم از سیاره مریخ می گذشت با اختلاف زمانی 12 ساعت به وقت گرینویچ ...
ساعت 6 صبح وارد منطقه شدیم منطقه پر بود از انواع اقسام مین های ضد نفرو خوشه ای اونم چه خوشه های پر از گلهای خوشبو که می بردنت به مریخ!!
پرواز تا مریخ در عرض 3 دقیقه آخه اونجا منطقه آزاد بود واسه همین همه راحت در حال پرواز بودن ...
خوب بریم سر اصل مطلب
ساعت 7 صبح رسیدیم بجنورد هوا ان قدر سرد بود که اگه سگ رو می زدی از در خونش نمی اومد بیرون... ما هم که کلمون از دیشب گرم مونده بود و با آستین کوتاه تو خیابونای بجنورد راه می رفتیم یه هو یه آفای با موتور گازی اومد و گفت به این رفیق ما سلام داداش خوبی من تازه از زندان آزاد شدم چه خبر از فلانی شنیدم زندانیه این و که گفت من داشتم از خنده پاره می شدم چون شنیده بودم بجنورد مساوی با خلاف ولی نه اینقدر دیگه..
این رفیق ما گفت زندان چیه واسه یارو حرف در آوردن مردی سر خانه و زندگیشه خلاصه خدا حافظی کردیم و اومدیم رسیدیم به فلکه جاتون خالی یه کله پاچه زدیم تو رگ بابا ولی حال نداد ....
رفتیم و رسیدیم در خونه حالا این داشمون دست کرده تو جیبش و هی دنبال کلید می گرده مگه کلید پیدا می کنه نه بابا از کلید خبری نیست بی خودی دنبال کلید نگرد گرگان جا گذاشته بودیم شروع کردیم به در زدن با پا با دست با همه جا در زدیم ولی انگار همه خواب بودن اخه احتمالا تا ساعت 5 صبح بچه داشتن درس می خوندن اونم از نوع برقیش خلاصه به هر نکبتی بود یکی شون بیدار شد و اومد در و باز کرد ما هم رفتیم تو دیدیم رو هر تخت 2 نفر خوابیدن و خرو پفشون هواست ما هم رفتیم و گرفتیم خوابیدیمو ساعت 12 بیدار شدیم
ادامه داره !!!!!