پرسیدند : هنگام غروب خورشید چرا زرد رنگ است ؟
گفت : از بیم جدایی .
خورشید , با همه ء درخشندگی در پایان هر روز, ناپدید می شود و جای خویش را به تاریکی می دهد ولی آفتاب عشق , جاودانه در آسمان دل می درخشد و جان می بخشد و این روزی است که شبی بدنبال ندارد .
پرسیدم : عشق چیست ؟ گفت : آتشی است .
گفتم : مگر آن را دیده ای ؟ گفت : نه در آن سوخته ام .
عشق را با تمام وجود فریاد بزن تا به جهانیان ثابت کنی : " تمام مسیرها به سمت مشترک مورد نظر اشغال نمی باشد .
به کوه گفتم عشق چیست؟! لرزید
به ابر گفتم عشق چیست؟! بارید
به باد گفتم عشق چیست؟! وزید
به پروانه گفتم عشق چیست؟! نالید
به گل گفتم عشق چیست؟! پرپر شد
به انسان گفتم عشق چیست؟!
اشک از دیدگانش جاری شد و گفت:
دیوانگیست!!!
سلام.وبلاگ جالب ومتنوعی داری.مطالبت هم خیلی باحاله.
دوست داشتی به من هم یه سری بزن.خوشحالم می کنی.
تابعد.بای.باران...
سلام داش سهیل خودمون ...
بابا اکتیو ...
موفق باشی سهیل جان
یا شاسین ( زنده باد ) سهیل
سلام من هیچ وقت عشق رو تجربه نکردم پس حرفات رو به سختی می فهمم در ضمن بدون اجازه لینک گذاشتم
سلام وبلاگ خوبی داری
بیا