من یه موجود زمینی هستم نمی دونم چرا اومدم ...اساسا با بودن و نبودن مشکل دارم !؟ به هر حال یه روزی یعنی ۱۴ اسفند ۵۹ اومدیم و رفتنمونم با خداست ..
خیلی دوست دارم یه روزی پرواز کنم اما خدا پرشو بهم نمی ده !!
خیلی دوست دارم بتونم عشق و دیوونگی رو از هم جدا کنم اما نمی تونم ؟
دوست دارم ذات آدما رو ببینم اما خدا نخواست که من اینجوری بشم ...
به هر حال هر چی خدا بخواد همون می شه و نه نمیشه تو کارش آورد ....
ادامه...
در ازدحام ذهنم همهمه ای ست ، رگباری ست از سکوت...آشفته میبارد از سمت هر درد ...و ناله ام تا انتهای جهان میدود از سرزمینی سرگردان که خورشیدهای گریزانش آوازهای ترم را سوزانده است... درود...
آرزو کمالی
چهارشنبه 11 خردادماه سال 1384 ساعت 11:21 ق.ظ
وای از اون روزی که خدا بخواد به ادم ثابت کنه غرورت شکستنی هست....مثلا با فرستادن ۱ الهه عشق....من قبلا به وبلاگت سر می زدم با نام دیگه....اون رو هایی که هنوز به دردی دچار نبودی..........
دوست
چهارشنبه 26 مردادماه سال 1384 ساعت 11:31 ب.ظ
در ازدحام ذهنم همهمه ای ست ، رگباری ست از سکوت...آشفته میبارد از سمت هر درد ...و ناله ام تا انتهای جهان میدود از سرزمینی سرگردان که خورشیدهای گریزانش آوازهای ترم را سوزانده است...
درود...
شاید اکثر ما ادمها همینجور باشیم
(در منتهای صبوری به انتهای صبوری رسیدم فریاد)
وای از اون روزی که خدا بخواد به ادم ثابت کنه غرورت شکستنی هست....مثلا با فرستادن ۱ الهه عشق....من قبلا به وبلاگت سر می زدم با نام دیگه....اون رو هایی که هنوز به دردی دچار نبودی..........
حرفهاشو بشنو........
چرا دنیا اینقدر کوچیکه؟
سلام
مرسی به وبلاگ من سر زدی
منم موافقم کمی حر فاشو گوش کن موفق باشی