من یه موجود زمینی هستم نمی دونم چرا اومدم ...اساسا با بودن و نبودن مشکل دارم !؟ به هر حال یه روزی یعنی ۱۴ اسفند ۵۹ اومدیم و رفتنمونم با خداست ..
خیلی دوست دارم یه روزی پرواز کنم اما خدا پرشو بهم نمی ده !!
خیلی دوست دارم بتونم عشق و دیوونگی رو از هم جدا کنم اما نمی تونم ؟
دوست دارم ذات آدما رو ببینم اما خدا نخواست که من اینجوری بشم ...
به هر حال هر چی خدا بخواد همون می شه و نه نمیشه تو کارش آورد ....
ادامه...
هـــان آی عقاب عشق از اوج قلههای مه آلود دور دست پرواز کن به دشت غمانگیز عمر من آن جا ببر مرا که شرابم نمیبرد آن بیستارهام که عقابم نمیبرد در راه زندگی با این همه تلاش و تمنا و تشنگی با این که ناله میکشم از دل که : " آب...آب" دیگر فریب هم به سرابم نمیبرد پر کن پیاله را ...
دیوانه عاشق
سهشنبه 27 مردادماه سال 1383 ساعت 02:15 ق.ظ
سلام سهیل جان اگه البته اسمت را درست گفته باشم بابا تو راستی راستی زدی تو خاکی بابا ول کن این عشقولک بازی را حال داری بیا تو خط من که منتظرتم
راستش من که هنوز چیزی از عشق واقعی نفهمیدم
سلام ببین من عاشق خیلی هام ولی در انتخاب دچار مشکل بعدش همه رو بیخیال ببین راستی کی این بلاگ اسکای راه می هفته . واسم میل کن