من یه موجود زمینی هستم نمی دونم چرا اومدم ...اساسا با بودن و نبودن مشکل دارم !؟ به هر حال یه روزی یعنی ۱۴ اسفند ۵۹ اومدیم و رفتنمونم با خداست ..
خیلی دوست دارم یه روزی پرواز کنم اما خدا پرشو بهم نمی ده !!
خیلی دوست دارم بتونم عشق و دیوونگی رو از هم جدا کنم اما نمی تونم ؟
دوست دارم ذات آدما رو ببینم اما خدا نخواست که من اینجوری بشم ...
به هر حال هر چی خدا بخواد همون می شه و نه نمیشه تو کارش آورد ....
ادامه...
مرا عمری به دنبالت کشاندی سرانجامم به خاکستر نشاندی ربودی دفتر دل را و افسوس که سطری هم از این دفتر نخواندی ... گذشت از من ولی آخر نگفتی که بعد از من به امید که ماندی ؟؟
دیوانه عاشق
یکشنبه 4 مردادماه سال 1383 ساعت 11:39 ب.ظ
خیلی قشنگ بود، از هرکی بود
سلام بابا
برو زن بگیر بابا (صنایع دستی)
کارت عالی یه سوال داشتم چطوری توی وبلاگت عکس می زاری ممنون می شم جوابش رو تو خود وبلاگ بنویسی